چگونه سلفپرتره بنویسیم
.
مهدی فاتحی
این کتاب مجموعهای است از داستانها، مقالات،پرتره نویسی…ترومن کاپوتی است.پیش از این در کتاب خاطرهای از کریسمس یکی از سلف پرترههای نوشته ترومن را از این کتاب منتشر کردهام. چند سال پیش یک دانشجوی هنر از من خواست درباره سلفپرتره نویسی مقاله و مرجعی به او معرفی کنم و من ترومن را به او معرفی کردم. زیرا که معتقدم هر آنچه یک نویسنده و داستان نویس مینویسد به نوعی یک سلف پرتره است یا داستان.
دو نمونه از کتاب:
۱.
در مقالهای به نام “سلام غریبه” ترومن تعریف میکند دوستی قدیمی را بعد از سالهاملاقات کردم که دیگر برایش غریبه بود؛ مردی ثروتمند و پنجاه ساله با زنی زیبا و نقاش و چهار فرزند که زمانی به ندرت مشروب میخورد و اتو کشیده و باوقار بود حالا دایم سفارش ویسکی سنگین بدون یخ میداد و از همه شاکی بود،عینک دودی اسپورتی زده بود و برایش تعریف کرد چند وقت پیش در ساحل دراز کشیده بودم که بطری به ساحل امد و داخلش نامهای از دختری دوازده ساله بود که درخواست کرده بود هر کس ان را پیدا کرد و خواند به ادرسش( شهر دیگری در امریکا) تماس بگیرد. وقتی به او نامه نوشتم برایم جعبه ای شکلات فرستاد و عکسی از خودش که پر از زیبایی و لطافت معشوقی کودکانه بود. عکس را در کیفم گذاشتم و نامهای برای تشکر به او فرستادم. بعد از چند نامه نگاری و به هم ریختن ریتم زندگی سالم و رسمیاش زنش عکس دختر را در کیفش پبدا میکند و مادر دختر هم نامههای مرد را در اتاق دخترش و پلیس به در خانهاش میاید. او همه چیز را به پلیس و زنش میگوید اما زن دیگر او را نمیپذیرد و باور نمیکند چون چند سال پیش وقتی داشته ادرسی از دخترکی میپرسیده پلیس به او مشکوک شده. اما زن آن موقع به او اعتماد داشته و محکم پشتش ایستاده اما حالا این اتفاق به گذشته و امروز هم برای خودش و همسرش کشف جدیدی از ادم دیگری داده است.
ترومن این ماجرا را به شکل یک ملاقات حقیقی اما با جزییات داستانی تعریف میکند( سبک نوین داستان نویسی ترومن) و با رمان لولیتا مقایسه میکند. آیا این کار داستان است،پرتره است،مقاله است یا روایت یا سلف پرتره ترومن است؟
۲.
در پرتره نگاری با عنوان یادبود تنسی ویلیامز( چند ماه بعد از مرگ عجیب و غریب ویلیامز) از رابطهاش و شخصیت تنسی مینویسد. ویلیامز با پریدن در بطری دارویی در گلویش خفه میشود و ترومن که از دوستان قدیمی اوست مینویسد برای او که مدام از مرگ میگفت و مینوشت اتفاق عجیبی نبود. تنسی یک روز ناخوانده به رستورانی که ترومن با شخصی برای کار سینمایی قرار داشته میاید سر میزشان مینشیند و بعد از آن مرد( فرانک مرلو) دعوت میکند تا شام به خانهاش برود. تنسی عاشق و دلباخته او میشود و تا چهارده سال بعد با او کار و زندگی میکند. شخصیتی که کاپوتی از تنسی میسازد بسیار ویژه است. مردی که مدام میخندد اما غمگین است و پوچ. مردی که مهمانی بزرگی برای میشیما نویسنده ژاپنی میگیرد و تا صبح با هم به میگساری میگذراند. مردی که به سکس و مشروب علاقه مند است و …اما بعد از مرگ فرانک تنسی ویلیامز افسرده میشود. تنسی به کاپوتی میگوید من هیچ دوستی ندارم فقط عدهای من را خوب میشناسند از جمله خودت. او علاقهای به امدن در صحنه ندارد و همه چیز پوچ است. ویلیامز از نظر کاپوتی به بلانش( زنی هیستریک و روانی در نمایشنامه اتوبوسی به نام هوس نوشته تنسی ویلیامز) شباهت های زیادی دارد. کاپوتی زندگی ویلیامز را مثل خودش مجموعهای از لذت های کوچک میداند و میگوید خوشبختی حوصله سر بر و ملال اور است اما لذت گاه به گاه اندک خوشی دلچسبی دارد. او با ساخت و تصویر تنسی ویلیامز دایم خودش را در او میبیند و از ملاقات چند هفته قبل از مرگش با او مینویسد. از قضا خود کاپوتی نیز با اینکه سیزده سال از او کوچکتر بود سال بعد مرد.
کاپوتی از سینما و ادبیات گرفته تا روزنامه نگاری و مقاله نویسی و یادداشت روزانه تا رمان را ازموده اما نگاه مختصری به آثارش نشان میدهد او همیشه هر نگارشی را از صافی ذهن و تصورات و خیالپردازی خودش میگذراند و قلمی میکند و بیشتر از هر ژانری به واقع در حال سلف پرتره نگاری است.