مانیفست زنو
هنوز برای قرض گرفتن هیزم از همسایه هوا آنچنان سرد نیست. براتیگان
در هر دورهای از تاریخ مردمان آن زمان خود را نسلی سوخته و بر باد رفته نامیدهاند اما هیچ گاه در طول تاریخِ نابهسامانِ این مرز و بوم تا این اندازه از تلخی گذشته، سیاهی که در آن در حال زیستنیم و مه غلیظی که آینده را نامعلوم و وحشتناک کرده آگاه نبودهایم.
شرایطی که کتاب و کتابخوانی حتی در حاشیه زندگی مردم هم قرار نگرفته، کتابفروشیها رو به نابودی، ناشرین در حال تعطیلی، نویسنده و اهل قلم در حال مفلسی و صنعت نشر و کتاب قفل شده و در پایان کار است.
آنها که سالها متصدی جایزه، نشر، مراسم، معرفی کتاب و روزنامه و مجله بودند کناری ایستادهاند، به غر زدن مشغولند و زیر لبهای شان لبخندی از رضایت را مخفی کردهاند که آنچه را از ما خواستند ویرانه ای بود که تحویلشان دادیم هر چند همه آنچه که به ما وعده داده بودند اجابت نشد.
ما هنوز هم معتقدیم تنها راه برون شد از این وانفسای دروغ و باندبازی و فساد و دورویی بازگشت به ادبیات راستین است. خواندن، نوشتن، بازنگری کردن، نقد کردن و اعتلای دوباره این چراغ خاموش شده به دست نامحرمانِ ادبیات است.
ما نه بر سودای قدرتیم و نه محنت کش بیادبان، میخواهیم کبریتی در گوشه این خرابه روشن کنیم و هیزمی رویش بگذاریم تا گرمای اش سرمازدگان را جذب کند و کورسوی نورش در این تاریکی، سودا زدگان و در راه ماندگانِ در تاریکی را خبر کند که اینجا چراغی روشن است و قلبی در حال تپیدن.
ما معتقدیم مهی از کلمات میان ما و رویاهایمان قرار گرفته است آوردن این مه سنگین بر روی کاغذ و خواندنِ جمعی آن تنها راه گذر کردن از روزهای سیاهی است که در پیش رویمان است.
زنو جانمایه اش از ادبیات است و تمام شریانش پر از کلمات، و قلبش با همین کلمات چون کتابی می تپد. اینجا نه کسی در حاشیه است و نه کسی در متن، نه قدرتی فراهم است و نه آیندهای روشن، نه پولی در میان است و نه وعده ای بهشتی، اینجا خانه ادبیات و سرای اهل قلم است بی هیچ تبعیضی.
و ما نه از بد حادثه، که سالهاست به این خانه پناه آورده ايم و کنار و همراه همه دوستانی هستیم که هر کجا هستند زیر این سقف خانه دارند.
زنو